جدول جو
جدول جو

معنی خلاف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خلاف کردن
(بَ / بِ سَ / سُ دی دَ)
مخالفت کردن. موافقت نکردن. اختلاف کردن. شقاق:
نه آنکه بر در دعوی نشیند از نخوت
وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد.
سعدی (گلستان).
جهود گفت بتورات می خورم سوگند
که گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم.
سعدی (گلستان).
دعای خیرتو گویم اگر نواخت کنی
وگر خلاف کنی بر خلاف خواهم گفت.
سعدی (صاحبیه).
در حلی و حلل خلاف کرده اند، چون از زر و نقره بود و در اسب خلاف کرده اند و همچنین در بندگانی که کافر باشند. (تاریخ قم ص 17).
- خلاف حکم کردن، برخلاف حکم انجام دادن. برخلاف رأی و نظر کاری انجام دادن:
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد
خلاف حکم خداوندگار چند کنی.
سعدی (صاحبیه).
- خلاف دوستی کردن، مخالف دوستی عملی انجام دادن. نارفاقتی کردن. دوستی را مراعات نکردن:
دیدی که وفا بجا نیاوردی
رفتی و خلاف دوستی کردی.
سعدی (طیبات).
- خلاف رای کردن، مخالف رای و میل عملی انجام دادن:
بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت.
سعدی (طیبات).
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست.
(سعدی (بدایع).
- خلاف عقل کردن، مخالف عقل عملی انجام دادن. عملی رابرخلاف میل و نظر انجام دادن:
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای
صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست.
سعدی (خواتیم).
- خلاف عهد کردن، برخلاف پیمان و میثاق رفتن. برخلاف پیمان و عهد رفتار کردن:
چه خطا ز بنده دیدی که خلاف عهد کردی
مگر آنکه ما ضعیفیم و تو دستگاه داری.
سعدی (طیبات).
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تودر میان جانی.
سعدی (طیبات).
- خلاف مذهب کردن، برخلاف مذهب و شرع عملی انجام دادن. برخلاف مذهب رفتن:
گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست.
سعدی (بدایع).
- خلاف وعده کردن، برخلاف عهد و پیمان و وعده عملی انجام دادن. خلاف وعده کردن. برخلاف میثاق رفتن:
بسیار خلاف وعده کردی
آخر بغلط یکی وفا کن.
سعدی (طیبات).
- وعده خلاف کردن، خلاف وعده کردن. برخلاف وعده عملی انجام دادن. برخلاف قول و قرار رفتن: وعده خلاف کردی و شرط وفا بجا نیاوردی. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
خلاف کردن
مرتکب خلاف شدن، جرم کردن، قانون شکنی کردن، تخلف کردن، تخطی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلال کردن
تصویر شلال کردن
دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلام کردن
تصویر سلام کردن
درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلاف کردن
تصویر غلاف کردن
در غلاف گذاشتن، در نیام کردن شمشیر، کنایه از کوتاه آمدن در برابر شخص قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاج کردن
تصویر علاج کردن
درمان کردن، چاره کردن، برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلافه کردن
تصویر کلافه کردن
کنایه از کسی را مانند کلاف سردرگم کردن، گیج کردن، سرگشته ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
پیچیدن با تنکۀ آهن. کلافه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاف شود
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ شُ دَ)
تخلف کردن. شکستن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ دَ)
یا در غلاف کردن. در غلاف گذاشتن. اغلاف. رجوع به غلاف و اغلاف شود:
یک نفس آن تیغ برآر از غلاف
چند غلافش کنی ای برخلاف.
نظامی.
زین سبب من تیغ کردم در غلاف
تا که کژخوانی نخواند برخلاف.
مولوی (مثنوی).
، در تداول عامه، دست از کاری بازداشتن. ترک کاری گفتن. منصرف شدن: فلانی غلاف کرد
لغت نامه دهخدا
(بِ مِلَ / لِ گُ تَ)
درآوردن خردۀ غذا میان دندانها بوسیلۀ خلال. (یادداشت بخط مؤلف) :
ز نوک نیزه بدندان خلال خواهی کرد.
؟
، کنایه از دست از طعام بازکشیدن. (آنندراج) ، ریزریز کردن پوست نارنج و غیره. (ازحاشیۀ بر برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ کَ رَ/ رِ دَ)
رهانیدن. رهاندن. (یادداشت بخط مؤلف) : از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. (گلستان سعدی). تا بیگناه را خلاص کند. (نصیحه الملوک).
استطاعت در طریق عشق بازی آفت است
کی کند پروانه را از شعله بال و پر خلاص
در قیامت کن خداوندا سلیم خسته را
ز آتش دوزخ به آب روی پیغمبر خلاص.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضاب کردن
تصویر خضاب کردن
رنگ موی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیرا گشتن از آیین های هنج گرد چیزی گشتن دور زدن، گرد چیزی گشتن دور زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاح کردن
تصویر صلاح کردن
سکالیدن مشورت کردن رای زدن، مشورت کردن، رای زدن، تدبیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
درودی رساندن درود گفتن فرنافتن درود گفتن به کسی تهیت گفتن کسی را کلمه سلام را بر زبان جاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطف کردن
تصویر تلطف کردن
مهربانی و نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
جبران کردن تدارک کردن، عوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلف کردن
تصویر تخلف کردن
خلاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سخن گفتن در نهفت دو به دو سخن گفتن خلوت کردن با کسی. سخن گفتن با وی در جای خلوت، عزلت گزیدن، یا خلوت کردن جایی را، بیرون کردن اغیار را از آنجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
پالیدن ژاویدن هنگار تنیدن، کاستن
فرهنگ لغت هوشیار
چاره کردن گرزیدن ویدن مداوا کردن درمان کردن، چاره نمودن تدبیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاب کردن
تصویر خطاب کردن
مکالمه کردن، رویاروی سخن گفتن، مورد حکم قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ویران کردن مقابل آباد کردن، تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلال کردن
تصویر اخلال کردن
کار شکنی کار شکنیدن آشوبگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتلاف کردن
تصویر اتلاف کردن
تبه کردن، ریخت و پاش تلف کردن، اسراف
فرهنگ لغت هوشیار
در نیام کردن، کوتاه آمدن، دست برداشتن درغلاف گذاشتن در نیام کردن، دست از کاری باز داشتن منصرف شدن، ترک دعوی و خصومت کردن کوتاه آمدن در مشاجره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلاف کردن
تصویر غلاف کردن
((~. کَ دَ))
در غلاف گذاشتن، در درگیری و جدال از حریف ترسیدن و کوتاه آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیال کردن
تصویر خیال کردن
پنداشتن، گمان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اتلاف کردن
تصویر اتلاف کردن
نابود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هلاک کردن
تصویر هلاک کردن
نابود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
حکومت کردن، خلیفه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نجات دادن، رهاندن، آزاد کردن، رهانیدن
متضاد: گرفتار کردن، اعدام کردن، کشتن، آسوده کردن، خلاصی بخشیدن، خلاصی یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که چیزی به خلال از دندان بیرون آورد و به کسی داد، دلیل که از مال خویش به ناحق بستاند و به کسی دهد - جابر مغربی
لال کردن درخواب نیکو نباشد، زیرا که دندان ها در خواب اهل بیت بود و خلال مانند جاروب بود که اهل بیت را می روبد و هر که به خواب بیند که خلال می کرد، دلیل که به قدر آن که با خلال بیرون آورد از مال اهل بیت او نقصان شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب